loading...
مهدی موعود
محمد مهدی بازدید : 121 دوشنبه 30 دی 1392 نظرات (0)

در کتاب " مشارق الانوار " از کعب بن حرث نقل میکند که " ذاجدان " شاه برای استفسار از موضوعی که در آن شک داشت به طلب "سُطَیح " کاهن فرستاد. چون سطیح آمد، خواست که او را امتحان کند ، پس یک دینار در کفش خود پنهان کرد آنگاه به وی اجازه داد که داخل شود و چون وارد شد شاه گفت : ای سطیح ! برای تو چه پنهان کرده ام ؟ سطیح گفت به خانۀ خدا و صخرۀ صمّاء و شب ظلمانی و صبح نورانی و هر گویا و گنگی سوگند یاد میکنم که میان کفش پای خود یک دینار پنهان کرده ای!

شاه پرسید : این را از کجا دانستی ؟ گفت : از یک نفر جن که مانند برادر همه جا با من است. شاه گفت : ای سطیح ! از آنچه در روزگاران پدید می آید ، مرا مطلع گردان. گفت : ای شاه! هنگامیکه نیکان از میان بروند و اشرار به جاه و مقام برسند و مقدرات الهی را تکذیب نمایند و اموال را به سختی حمل کنند و دیدگان از گناه کاران بترسد و قطع رحم نمایند و غذاهائی که در عالم اسلام حرام ولی نزد خورندگان شیرین و لذیذ است پیدا شود و اختلاف نظر ها پدید آید و عهد و پیمان ها نقض گردد و احترام به یکدیگر کم شود ، آنوت ستارۀ دنباله داری که عرب را پریشان کند، طلوع نماید.

در آن هنگام باران نبارد و رودها خشک شود و اوضاع روزگار دگرگون گردد و نرخها در همه جای جهان بالا رود. در آنموقع طایفۀ بربر با پرچمهای زرد سوار اسبان ترکی در مصر فرود آیند. آنگاه مردی از اولاد صَخر خروج کند و پرچم های سیاه را تبدیل به سرخ نماید و محرمات را مباح گرداند و زنان را در مقام شکنجه با پستانها آویزان نماید و کوفه را غارت کند.

راه ها از زنان مکشفۀ سفید ساق که آنها را همچون چهار پایان عبور میدهند پر شود. شوهران آنها مقتول و عجز و لابۀ آنان بسیار و دست تعرض مردم به ناموسشان دراز است. در آنموقع مهدی (عج) فرزند پیغمبر ظاهر میگردد و این هنگامی است که مظلومی در مدینه و پسر عموی وی در خانۀ خدا کشته شود و امر پوشیده آشکار گردد و با علائم خود موافق باشد.

در این وقت مرد وحشتناکی با یاوران ستمگرش میاید و رومیان اقدام به قتل بزرگان میکنند. آفتاب گرفته میشود و لشکر ها بیاید و صفها بسته شود. آنگاه پادشاه صنعای یمن که چون پنبه سفید و نامش حسین یا حسن است خروج کند و با خروج وی فتنه ها از میان برود.

در آن وقت مردی مبارک و پاکیزه سرشت و راهنمائی راه یافته و سیدی علوی نسب ظهور نماید و مردم را از پریشانی نجات دهد. تیرگیها با نور روی او برطرف شود و بوسیله او حق آشکار شود و اموال را میان مردم علی السویه تقسیم نماید ، آنگاه شمشیر در غلاف کندو دیگر خون کسی را نریزد.

مردم با کمال نشاط و سرور زندگی کنند و با آبی که چشمۀ روزگار آنرا از خس و خاشاک پاک نگاه داشته، غسل کند و حق را به روستائیان برگرداند و میهمانی را در میان مردم و دهات افزون گرداند و با عدل خود گمراهی ها را از میان ببرد، گوئی غباری بود که از بین رفت. پس زمین را پر از عدل و داد و عالم را پر از برکت نماید و این بدون شک علائم قیامت است.

ابن عیّاش در کتاب " مقتضب الاثر " از حسین بن علی بن سفیان بزوفری از محمد بن علی بن حسن نوشجانی و او از پدرش و او از محمد بن سلیمان و او از پدرش و او از نوشجان بن بودمردان نقل کرده که چون ایرانیان در جنگ  " قادسیه " شکست خوردند و یزدگرد از کشته شدن " رستم فرّح زاد " سردار لشکرش و عدالت عرب مطلع گشت و دانست که پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد با مسلمین کشته شده اند. در حالیکه با کسانش عزم فرار داشت در ایوان کاخ خود ایستاد و گفت : هان ای ایوان ! درود من بر تو باد! آگاه باش! هم اکنون از تو روی بر میتابم تا وقتیکه من یا مردی از فرزندان من که هنوز زمان وی نزدیک نشده و موقع آمدن او فرا نرسیده است ؛ بر میگردیم.

سلیمان دیلمی میگوید: خدمت امام جعفر صادق (ع) رسیدم و عرضکردم : قربانت گردم مقصود یزدگرد از " یا مردی از فرزندان من " چیست ؟ حضرت فرمود : او مهدی صاحب الزمان است که به فرمان خدا قیام خواهد کرد و او ششمین فرزند من و اولاد دختری یزدگرد است. او از فرزندان یزدگرد است و یزدگرد نیز پدر وی میباشد.

و نیز در کتاب مزبور به سند خود از هرمز بن حوران از فراس نقل میکند که گفت : عبدالملک مروان مرا خواست و گفت : موسی بن نصر به من نوشته است خبر رسیده که شهری از " صفرکان " را حضرت سلیمان بنا کرده و گویند سلیمان به جنی ها دستور داد که آنرا بنا کنند، پس جماعتی از جن اجتماع نموده و آنرا بنا کردند. و نوشته اند که آن شهر از چشمه مس گداخته است که خداوند برای حضرت سلیمان پدید آورد و آن قصر در بیابان اندلس(اسپانیا) است و گویند: گنج هائی که خداوند برای حضرت سلیمان به ودیعت گذارده در آن است.

اکنون اجازه میخواهم که به سوی آن قصر بروم. میگویند را آن بسی دشوار است و جن با ساز و برگ و غذای کافی این مسافرت طولانی را نمیتوان طی کرد و هر کس تاکنون به قصد آن شتافته دست به آن نیافته است ، مگر " دارا " پسر دارا. چون اسکندر مقدونی دارا را به قتل رسانید ، گفت : به خدا قسم همه اقلیم و نقاط زمین را زیر پا گذاردم و اهل هر قسمت از زمین اندلس که پیش من سر تسلیم فرود آوردند و هر محلی را گشودم ، مگر این قسمت از سرزمین اندلس که پیش از من دارا به آن رسیده بود و بر من نیز لازم است که آهنگ آنجا کنم، تا از دست یافتن به جائی که دارا ادام نهاده باز نمانم پس خود را برای رفتن به آنجا مهیا کرد و یکسال تمام تهیه کار دید چون آماده حرکت شد ، به وی اطلاع دادند که به علت موانعی رسیدن به آنجا مشکل است.

عبدالملک به موسی بن نصیر نوشت که برای رفتن به آجا خود را مهیا سازد. او نیز به آنجا شتافت و بعد از مراجعت ماجرای آنرا برای عبدالملک نگاشت. موسی بن نصیر در پایان نامه نوشته بود : چون روز ها سپری شد و آذوقۀ ما به اتمام رسید ؛ به جانب دریاچه پر درختی رهسپار گشتیم و من به طرف دیوار شهر رفتم. دیدم بر دیوار شهر مطالبی به عربی نوشته اند. ایستادم و مشغول خواندن آن شدم و دستور دادم که آنرا یاد داشت کنند.

آن نوشته این بود :مردمی که در این جهان ناپایدار میخواهند همیشه بمانند بدانند که اگر کسی در جهان جاوید میماند،او سلیمان بن داود بود، که چشمه مس گداخته برای او جاری گشت و به جنی ها گفت خانه ای برای من بنا کنید که تا روز رستاخیز سالم بماند، آنها هم کاخی ساختند که از عظمت سر به فلک میکشد. سلیمان گنجهای روی زمین را در آن پنهان کرد تا روزی کشف شود ولی بالاخره سلیمان مرد و زیر خاک پنهان شد.

این ماجرا برای اینست که مردم بدانند زندگی دنیا فانی است و جز ذات بی زوال خداوند احدیت باقی نیست.

تا زمانیکه از نسل عدنان و اولاد هاشم بهترین مولود به وجود آید و خداوند او را با نشانه های مخصوص در نزد مردم جهان ممتاز گرداند. او اختیار دار مردم روی زمین است و جانشینان او نیز چنین هستند. آنها پیشوابان دوازده گانه و حجت پروردگارند تا زمانیکه قائم آنها به فرمان خداوند قیام کند و این هنگامی است که او را از آسمان به نام صدا زنند.

چون عبدالملک این نامه را خواند، با بنابر روایتی طالب بن مدرک فرستادۀ موسی بن نصیر ماجرا را به وی گزارش داد. عبدالملک از محمد بن شهاب زهری که در مجلس حضور داشت پرسید ، درباره این موضوع عجیب چه میگوئی؟ 

زهری گفت : چنان میبنم و چنین پندارم که جماعتی از جن نگهبان شهر مزبور بوده و نمیگذاشتندکسی به آنجا دست یابد! عبدالملک پرسید راجع به کسیکه او را از آسمان به نام صدا کنند اصلاع داری ؟ گفت : یا امیرالمونین! این موضوع را نشنیده بیانگار! عبدالملک گفت : چگونه میتوانم چیزیکه بزرگترین مطلب مورد احتیاج من است نشنیده انگارم ؟ آنچه در این باره میدانی با صراحت هر چه تمام تر بگو!

زهری گفت : علی بن الحسین (ع) به من خبر داده که : این شخص مهدی از فرزندان فاطمه دختر پیغمبر است. عبدالملک گفت : شما هر دو دروغ میگوئید این مردی از ماست!!

زهری گفت : من آنرا از علی بن الحسین نقل کردم. اگر میخواهی از وی جویا شو.مرا نباید نکوهش کرد. اگر دروغ است ، او دروغ گفته و اگر آنچه شما میگوئید درست باشد ، دشمن نظر شما را تایید کرده است.

عدالملک گفت : من احتیاج به پرسش از اولاد ابو تراب ندارم. ای زهری ! آنچه را گفتی مخفی بدار مبادا کسی آنرا از تو بشنود. زهری گفت : مطمئن باش به کسی نخواهم گفت.!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
تمام تلاشمون اینه که حقایق رو آشکار کنیم و تا جایی که میتونیم انحرافات به وجود اومده را از بین ببیریم.اللهم عجل لولیک الفرج
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    در حال حاظر مردم به داشتن یک منجی احساس نیاز میکنند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 60
  • بازدید کلی : 884